loading...
آخرین قسمت
نویسندگان وبلاگ
ابراهیم - آرمان - امین محمد - رضا -محمد رضا - هیمن




برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید
موضوعات وبلاگ آخرین قسمت

با سلام
به وبلاگ   ( آخرین قسمت )  خوش آمدید

https://rozup.ir/up/lastsection/Pictures/13914234472450783.gif

شعر عاشقانه                                          http://s5.picofile.com/file/8111852692/27.gifجملات زیبا       
اس ام اس عاشقانه                                          http://s5.picofile.com/file/8111852650/14.gifدست نوشته های ما       
   http://s5.picofile.com/file/8111852750/37.gifآهنگ های عاشقانه و غمگین                        http://s5.picofile.com/file/8111852826/62.gif  دلتنگی                  
  http://s5.picofile.com/file/8111852900/67.gifجملات فلسفی                                               http://s5.picofile.com/file/8111852992/88.gif داستان عاشقانه              

 http://s5.picofile.com/file/8111853034/92.gifخاطرات                                                       http://s5.picofile.com/file/8111853100/205.gifعکس عاشقانه

محمد رضا بازدید : 65 دوشنبه 12 اسفند 1392 نظرات (1)

امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو  بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.

7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.

دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريد منصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد. منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد يك آن خشكش زد ژاله داشت  وارد دانشگاه مي شد.  منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با ديدن منصور با صدا گفت: خداي من منصور خودتي. بعد سكوتي ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي ژاله هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم  ميانشون بود بيدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت

محمد رضا بازدید : 29 یکشنبه 20 بهمن 1392 نظرات (0)

سر کلاس درس معلم پرسید: هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید ، بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم ، عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت: عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت: عشق...


ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد: خوب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت: بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید


من شخصی رو دوست داشتم و دارم ، از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه.


گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ، ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم


من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن ، عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی ، عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی ، عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری


اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشقه من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت


پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشقه منو بزنه ولی من طاقت نداشتم ، نمی تونستم ببینم پدرم عشقه منو می زنه.


رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن ، خواهش می کنم بذار بره


بعد بهش اشاره کردم که برو ، اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اون طرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو... و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست


عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی


بعد از این موضوع عشقه من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود:


 


لنای عزیز همیشه دوستت داشتم و دارم ، من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم ، منتظرت می مونم ، شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم


خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو(ب.ش)


 


لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت: خوب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت: آره دخترم می تونی بشینی
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسی؟
ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن ، پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشد
آره لنای قصه ی ما رفته بود ، رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟   خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟    آغاز کسی باش که پایان تو باشد

محمد رضا بازدید : 24 یکشنبه 20 بهمن 1392 نظرات (0)

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود

محمد رضا بازدید : 31 سه شنبه 15 بهمن 1392 نظرات (0)

سلامتي پسري كه يه روزعاشق شد

سلامتي دختري كه يه روزعاشق شد

سلامتي پسري كه هيچي كم نذاشت

سلامتي دختري كه اندازه يه نگاه خيانت نكرد

سلامتي عشق پاكشون

سلامتي اون همه خاطره هاوديونه بازيا

سلامتي شب بيدارياواس ام اس بازيهاي شبونه

سلامتي دوستي كه زيرآب پسرروبه دروغ زد

سلامتي دختري كه حرف دوست مثل خواهرشوباوركرد

سلامتي دختري كه بي خبرخطش خاموش شد

سلامتي اون قسمها ودوستت دارم ها كه هيچ وقت تحويل داده نشد

سلامتي پسري كه هرچه قدرقسم خوردوخواهش كرداثري نداشت

سلامتي دختري كه باچشماي خيس به پسرگفت ازت بدم مياد

سلامتي پسري كه رفت خدمت تازودبره خواستگاري

سلامتي روزي كه پسر به جشن عقد عشقش دعوت شد

سلامتي اون شب

سلامتي اون دوستايي كه بخاطراون پسربغض داشتند

سلامتي پسركه خنديدتاجشن عشقش خراب نشه

سلامتي اون خنده زوري

سلامتي عروسي كه خوشكل شده بود

سلامتي دامادي كه جاي پسرروگرفته بود

سلامتي عاقدي كه اومد

سلامتي شناسنامه ها

سلامتي بغض پسر

سلامتي باراول

سلامتي بغض پسر

سلامتي باردوم

سلامتي بغض پسر

سلامتي بارآخر

سلامتي پلاك زنجيري كه پسرواسه زيرلفظي گرفته بودوتوجيبش موند

سلامتي زيرلفظي كه يكي ديگه داد

سلامتي پسركه هنوزاميد داشت به عشقش برسه

سلامتي اجازه بزرگترا

سلامتي*****بله****

سلامتي بغض پسر

سلامتي چشم خيس دوستا

سلامتي اون حلقه كه جانشين حلقه پسرشد

سلامتي اون شب

سلامتي ماشين عروس

سلامتي دختر كه به جاي عشقش توبغل يكي ديگه جاگرفته

رضا بازدید : 30 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (1)

دوباري ولنتاين رسيد و دختركت به فكر كادو هايي بود كه گرفته بود  ولي ديگر هيچ لذتي برايش نداشت هيچ ذوقي براي باز كردنشان نداشت  انگار عادي شده بود نميدانست چرا مثل بار اول نبود ديگر  قند در دلش اب نميشد ديگر معني اين روز را نميفهميد حس ميكرد گمشده اي دارد به سراغ وسايلش رفت يك ساعت ارزان قيمت را از داخل وسايل بيرون كشيد نميدانست چرا ولي ميدانست اين ساعت تمام زندگيش است.همان ساعتي كه از كسي گرفته بود كه بازيچه ي دخترك نبود عشق دخترك بود.....

انسان يك بار عاشق ميشود و ديگران بازيچه هايي هستند كه اسم عشق روي ان ها گذاشته ميشود...

امین محمد بازدید : 28 پنجشنبه 10 بهمن 1392 نظرات (0)

پسری به دختر که تازه باهاش دوست شده بود میگه.
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره: بگو میخوام برم استخر
دختره اومد خونه ای دوست پسرش
پسر ..تو که اومدی استخر باید موهات خیس باشه برو حموم موهاتو خیس کن
دختره وقتی میره حموم پسر یک یکی به دوستاش زنگ میزنه .....
پسر و دوستا یک یکی میرن حموم
یکی اخری که میره حموم بعد 1تا 2ساعت
دیدن خیلی دیر کرده
رفتن حموم دیدن دختره وپسره رگ دستاشونو با هم زدند و گوشه ای حموم افتادن و گوشه ای حموم پسر  با خون  اش نوشته


نامردا خواهرم بود

امین محمد بازدید : 26 پنجشنبه 10 بهمن 1392 نظرات (2)

مریم دختری بود که هیچ موقع به عشق فکر نمیکرد زیرا عشق را

چیزی بیهوده می دانست. ولی به گل رز خیلی علاقه داشت و میدانست که

هرتعداد شاخه گل رز به چه معنی است.

اما هیچ وقت فکر نمیکرد که با همین گل های رز روزی عاشق کسی بشه.

تا این که روزی پسری به اسم آرش که مریم را عاشقانه دوست  داشت

و  از علاقه مریم به گل رز با خبر بود.

عشق خود را به او با تعداد گل هایی که به مریم میداد ابراز میکرد.

ماه اول به او روزی تنها یک شاخه رز(به معنی یک احساس عاشقانه برای تو)داد.

ماه دوم روزی سه شاخه گل به او هدیه کرد(به معنی دوستت دارم)

و در ماه سوم به او روزی پنج شاخه گل(به معنی بی نهایت دوستت دارم)تقدیم کرد..

آرش تا ماه ها به مریم پنج شاخه گل میداد.

 

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

ابراهیم بازدید : 25 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (4)

پسر  دختر زیبایی را دید.شیفتش شد.چندساعتی باهم توخیابون قدم میزدن که یهویه بنزگرون قیمت جلوی پاشون ترمززد.دختره ب پسره گفت:خوشگذشت ولی نمیتونم همیشه پیاده راه برم بای.نشست توی ماشین راننده بهش گفت:خانم ببخشیدمن راننده این اقاهستم لطفأپیاده شید...

توجه
این وبلاگ بروز میباشد برای دیدن بقیه پستها به صفحات دیگر نیز مراجعه کنید

درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ برای گفتن درد دل هایمان ایجاد شده تا یکمی از دردهامون کم بشه اگه خواستین تو این وبلاگ نویسنده باشین خبرم کنین ..❤.....❤.....❤...❤.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون درمورد عشق چیه؟
    کدوما عشق رو بیشتر درک میکنن؟؟؟
    ...اطلاعیه...

    با سلام

    از عاشقانی که اشتیاق به

    نویسندگی در این وبلاگ را دارند

    دعوت به عمل می آید تا ما را در

    مدیریت این وبلاگ همراهی کنند.

    .

    .

    .

    تماس با ما

    تبلیغات

    تبلیغات شما در وبلاگ ما


    درخواست های خود را با ما در میان بگزارید



    تبلیغات شما در اینجا

    آمار سایت
  • کل مطالب : 145
  • کل نظرات : 73
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 44
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 47
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 107
  • بازدید ماه : 92
  • بازدید سال : 1,973
  • بازدید کلی : 11,482
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت

    كد ماوس

    
  • انجمن