حالا که دلمان پر از تمام دردهای روزگاره،حالا که پر از تمام دوست داشتن ها و نفرت هاست،حالا که عاشقی حالا که کسی دیگر رو مثل خدا میپرستی،حالا که بغض دنیا رو روی دوش هایت میکشی،زنگی نیست که این فریادهایت را روی تکه کاغذی بنویسی و دست معلم انشایم بدهی و مطمعن باشم که درد و دلی است که فقط خدایت میداند....
اری شاید یکی از ان انشاهای خوانده نشده بغض ترکیده شده ای باشد...