چارلی چاپلین به دخترش :

تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریانت را به کسی نشان نده، هیچگاه چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمیفهمد گریان نکن

قلبت را خالی نگه دار اگر هم روزی کسی را در قلبت جای دادی سعی کن یک نفر باشد به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کم تر از خدا دوست دارم زیرا به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز...

کسی که از صدا می گفت مرا مهر سکوتم زد

مرا بالای بالا برد ولی سنگ سقوطم زد

چه ها گفتند و نشنیدم بدی کردند و بخشیدم

دلم از آدما بشکست ولی من باز خندیدم

ســــکوتم حرفها دارد...

روزی مجنون پای سگی را بوسید

گفتند : چرا؟ 

گفت: گاه گاهی کوی لیلی میرود

طناب را به گردنم انداختند ،گفتند: آخرین آرزویت؟ گفتم دیدار عشقم

  گفتند: خسته است تا صبح طناب بافته

سردش بود دلم را برایش سوزاندم گرمش که شد با خاکسترش نوشت

خداحافظ

تو چه میفهمی از روزگارم...؟

      از دلتنگی ام؟

گاهی به خدا التماس میکنم خوابت را ببینم...

    می فهمی؟

  فقط خوابــــــت را...

خـــــدایا





از ایـــــن به بعد ،‌ به مخـــــلوقاتت یک متــــــرجم هم اضـــــافه کن!!





اینــــــجا هیچ کس ، هیـــــچ کس را نمی فهمـــــد...!!

آدمــــی غــــــرورش را خیــــلی زیاد ،


شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش ، دوست می دارد


حالا ببیـــن اگر خودش ، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تــــــو، نادیده بگیرد ،


چقدر دوســتـــت دارد !!



و این را بــــفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد...!!

گر بدانم پشت پلکم خانه ی توست

بخوابم تا قیامت چون دلم دیوانه ی توست

میدونی دو دل یعنی چی؟؟

              یعنی اینکه جلوی بقیه بگی به درک که رفت ولی

              تو تنهایی هات فقط از خدا بخوای یه بار دیگه داشته باشیش

هر کس که غریبه است خریدار ندارد

سرگشته و تنهاست دگر یار ندارد

دانی که چزا نیست زما نام و نشانی

 چون هیچکس با زمین خورده دگر کار ندارد

استاد گفت : بله ميتواند

پرسيدند آيا شما تاكنون از ليوان شكسته آب خورده ايد؟

استاد پاسخ داد:آيا شما بخاطر ليوان شكسته از آب خوردن دست كشيده ايد؟؟

ولی این استاد .......   نمیدانست که عشق با لیوان فرق دارد نباید باهم مقایسه کرد

من مگس را کشتم...نه به آن جرم که حیوان پلیدیست، بد است و نه چون

نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سرمن میچرخید

به خیالش قندم...ای دو صد نور به قبرش بارد...مگس خوبی بود من به این

جرم که از یاد تو بیرونم کرد.... آن مگس را کشتم........

"حسین پناهی"

خسته کننده میشه برات همه چیز وقتی روحت با جسمت اختلاف سنی داشته باشه.....


الان فک کنم روحم انقدر پیر شده که وقت مردنشه

دلم یک تکیه گاه می خواهد که دلم را پر کند از اعتماد...یک آغوش گرم که

مرا

از همه ی دغدغه هایم دور کند....

دلم خدایم را میخواهد..خدایی که ازته قلب باورش دارم و میدانم آغوشش

انقدر گرم است که همه ی وجودم را پراز آرامش میکند...خدایا تورا

میخواهم...

دقت کردین وقتی حواستون نیست و راه میرین یهو بخودتون میاین

میبینین رسیدین ولی نمیدونین چجوری رسیدین کدوم خیابونا رد

کردین چیا بودن

یاد تو در ذهنم این گونه شده میرم زندگیرو و یروز به یجا میرسم که

میبینم ته خطه و نفهمیدم چجوری زندگی کردم